سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ

+ بعد از 60-70 سال عمر اومده بود پیش پیرمرد و ازش نسخه میخواست...
فرمود: چه کاره ای پیرمرد؟
گفت نجارم... در و پنجره و نردبون میسازم...
فرمود: برا دل خودت هم تا حال در ساختی....

+ یا بواب علی باب قلبه!


[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 3:46 عصر ] [ مخبت ] [ نظرات () ]

«تجوید» فقط مخصوص قرائت نیست.فقه؛تجوید عمل است و اخلاق ، صوت و لحن زندگی است و عمر ، سکوی ارائه برنامه هاست.
مگر عمل کم تر از تلاوت و ترتیل است که استاد و مربی لازم نداشته باشد؟چرا تنها در آهنگ و صدا تمرین می کنیم؟
از روزی که حرف زدن ، اصل شد و عمل به حاشیه رفت ، اسم و فعل هم مصلحت دیدند که به حرف تبدیل شونداز آن پس ، کلمات لغت عرب ، عبارت شد از حرف و حرف و حرف!تازه اگر حروف هم صحیح و از مخارج خود ادا می شد ، حرفی نبود و مخاطبین و مستمعین را به اشتباه نمی انداخت.مگر حرفها از کجا بر می آیند ؟
بعضی از حروف  از عمق جان بر می آیند و برخی از نوک زبان و بعضی هم بینابین!مخارج بعضی حروف گوش است و برخی دیگر ، چشم.مصدر برخی اعماال هم عقل است و برخی نفس.در ریشه یابی بعضی از حرفها  به نفس می رسیم و در بعضی به طمع . باید نفس را کشت و دندان های طمع را کند تا حرف ها درست ادا شود.وقتی حرفی غلط ادا شد ، ضایعات و تبعاتش با اعاده قرائت جبران نمی شود . حروف و کلمات و اعنال هم باید ریشه در جان داشته باشد ، نه فقط در زبان. حروف شفوی کجا و حروف قلبی کجا؟
از قدیم گفته اند : چون سخن از دل بر آید ، لاجرم بر دل نشیند. به علاوه ، مگر تجوید نخوانده اید ؟!گاهی بعضی حرفها را باید رقیق ادا کرد ، طبق قاعده ترقیق. تفخیم هم جای خودش را دارد.جزم تنها روی حرف نیست، گاهی هم در عمل است....

ادامه دارد.....


[ یکشنبه 89/2/12 ] [ 12:39 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

غروبی ترین نگاه دلم را روانه مدینه می کنم و پای مزار بی ضریح و عطراگینت زانو می زنم . در غربتت تمام غریبانه های جهان را می سرایم و زمینه ابدی آسمان را به همراهی بغضم می طلبم. تو آن کهکشانی که ادراک خاکی مرا به آفاق بی انتهایت راهی نیست.آنجا که ثنای تو را می گویند .کدامین واژه می تواند برازنده قامت آسمانیت باشد ؟می سوزم و اشک ها سخن می گویند ، می نالم و داغها به تن می رویند ، می گریم و بغضها زدل می جوشند ،  می گریم و دشتها سیه می پوشند.فاطمه جان قرن هاست که تمامی چشمهامان را در غربت شما گریسته ایم.سالهاست عادت داده ایم مژه هایمان را به فانوس اشک. سینه هایمان را به شعله آه ، دلهایمان را به تبسم درد و تن هایمان را به جامه سیاه و امروز تمام غربت مان را در سالروز شهادت شما حس می کنیم....


[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 1:7 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

                                   چقدر آرد نشسته روی دامانت                                  فدای گردش دستاس آسیابانت
                                   از آن زمان که تو را از بهشت آوردند                            نشسته اند ملائک سر خیابانت

                                   همیشه فصل بهاری همیشه سرسبزی                  اگر چه پر شده از برگ زرد گلدانت
                                   ببین که پلک خدا هم به هق هق افتاده است                به گریه های کبود بدون پایانت

                                   سر مزار تو حتی مدینه محرم نیست                     خدا برای همین است کرده پنهانت
                                   الا مسافر گندم نخورده دنیا                               چقدر آرد نشسته است روی دامانت

 


[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 12:49 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]
در عملیات والفجر9 موفق شدیم ارتفاعی را که مقر یکی از تیپ های دشمن بود و موقعیتی کاملا استراتژیک داشت بگیریم. عراقی ها با یک حرکت تاکتیکی درست، در ارتفاع بعدی، خط دومشان را تشکیل داده بودند، شدت آتش آنها به قدری زیاد بود که واقعاً ما را زمین گیر کرده بودند، طوری که سرمان را هم نمی توانستیم بالا بیاوریم. درست در چنین شرایطی یک موتور سوار داشت با سرعت از روی یک تپه، که کاملا در تیر رس عراقی ها بود به سمت ما می آمد. بی مهابا می آمد تا رسید به محدوده خط ما. پیاده شد، در کمال تعجب دیدم که پرتقالی از توی جیب بادگیرش در آورد شروع کرد به پوست کردن؛ راست ایستاده بود، انگار نه انگار که اینجا خط مقدم است و آتش از زمین و آسمان دارد می بارد. کمی که دقت کردم، دیدم او کسی جر محمود کاوه نیست. نه اسلحه ای، نه بی سیمی و نه همراهی داشت. اطرافش را نگاه می کرد، بعد مشتی خاک از لبه، کانال برداشت و باقدرت آنرا پاشید سمت عراقیها؛ رو کرد به بچه ها و گفت: انشاا... خدا کورشان می کند، لازم نیست شما کپ کنید، بعد هم رفت. کم کم مه، سراسر منطقه را پوشاند، هر لحظه غلیظ و غلیظ تر می شد. خوب به خاطر دارم ،در مدت یک هفته ای که عملیات ادامه داشت، دید تیر دشمن کور شد؛ طوریکه دیگر نتوانست از آتش توپخانه و ادواتش استفاده کند. ما هم بدون اینکه لو بریم و یا دیده بشیم همه اهدافمان را گرفتیم.
(خاطره از محسن محسنی نیا)


[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 11:8 صبح ] [ دیده بان ] [ نظرات () ]

بچه ها همه دست بکار شده بودند ، شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند، اتفاقاً همان موقع هم محمود(ش کاوه) از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید، وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه، با تعجب گفتم: کجاش ناقصه، گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی همه ی چیزها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره، رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛ توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است، دوزاری ام جا افتاد که نقص سنگر چیست، محمود گفت:

سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشد، ناقص است.

(خاطره از علی صلاحی)


[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 10:46 صبح ] [ دیده بان ] [ نظرات () ]

دست راستش مجروح شده بود، آمده بود ملاقات آیت ا... خامنهای که آن موقع رئیس جمهور بودندحدود نیم ساعت باهم بودند شب پیش من ماند،تا ساعت یک نیمه شب مرتب این طرف وآن طرف تلفن می زد وکارهایش را دنبال میکرد
در ضمن دستوراتی هم می داد ، دیدم اینطوری نمی شود خوابید، ناچار تو اتاق دیگری بردمش، یک تلفن هم گذاشتم جلویش
تا خود سحر هر وقت بلند می شدم ، بیدار بود و به جا های مختلف زنگ می زد ، آن شب اصلا نخوابید
بعد ها آقا راجع به ملاقات آن روز با شهید محمود کاوه می گفتند:
من به آنهایی که دستشان مجروح است حساسیت دارم، ازش پرسیدم دستت درد می کند و او گفت نه
ایشان می گفتند: اینکه انسان دردش را کتمان کند مستحب است
(خاطره از علی شمقدری)


[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 10:39 صبح ] [ دیده بان ] [ نظرات () ]
استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس بودیم میرسید.

می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود اعضا هیچ حرکتی نخواهد داشت.اگر هم داشته باشند کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.حرف استاد که به اینجا رسید..یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت بلند شد و گفت:ببخشید! استاد وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا یک دقیقه بعد الله اکبر می گفت.


[ سه شنبه 89/2/7 ] [ 9:43 صبح ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

 در روایت از امام صادق علیه السلام آمده است که :

 " اگر زائر حسین بداند که با زیارت عارفانه و خالصانه و هدفدار حسین علیه السلام چه نسیم شادمانی بر قلب های مصفای پیامبر و علی و فاطمه و حسن و امامان نور علیهم السلام و شهیدان خاندان پیامبر می وزد و چه ثمره پر ارزشی از دعای آنان به او باز می گردد و چه پاداش پر ارزشی در دنیا و آخرت برای او خواهد بود ، دوست می داشت که نه تنها حسین را زیارت کند ، بلکه همیشه کنار قبر شریف او را زیارت منزل گزیند."

برگرفته از کتاب خصایص الحسینیه ، تالیف علامه آیت الله شیخ جعفر شوشتری


[ یکشنبه 89/2/5 ] [ 8:5 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

سالها آرزو داشتم سرم را بگذارم روی سینه اش ، روی قلبش که آرامش بگیرم ، ولی ترکش ها مانع بود.آن روز هم نگذاشتند ، چون کالبد شکافی شده بود . صورتش را باز کردم . روی چشم و دهانش مهر کربلا گذاشته بودند. گفتم "این رسمش نشد .حالا بعد از این همه وقت با چشم بسته آمده ای ؟ من دلم می خواهد چشم هات را ببینم ."
مهرها افتاد دو طرف صورتش و چشمهاش باز شد . هر چه دلم می خواست باهاش حرف زدم.....

 


[ یکشنبه 89/2/5 ] [ 7:42 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

درباره وبلاگ

میگن وقتی بچه شیشه میشگنه! اگه با مرام باشه میره قلکش رو میشکنه! و میره پیش صاحب شیشه و میگه همه پولم همینه... اونم اگه مثه بچه با مرام باشه... اشک بچه رو پاک میکنه و میگه حالا که خودت رو شکسته منم می بخشمت..... خدایا هم دلمون شکستست... هم قلکمون... اصلن بضاعت ما مزجاته! تازه گم هم شدیم... کسی نیست ما رو پیدا کنه؟! + و اکنون در سال 91 خانوداگی و دوستانه کردیم این وبلاگ رو برای نوشتن از سبک زندگی، یک زندگی به سبک ایرانی اسلامی تجربه ها و حکایت ها و آشپزی ها . .... هر چه به درد یک زندگانی! بکند
آرشیو مطالب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 56732