| ||
+ بعد از 60-70 سال عمر اومده بود پیش پیرمرد و ازش نسخه میخواست... + یا بواب علی باب قلبه! [ دوشنبه 89/2/13 ] [ 3:46 عصر ] [ مخبت ]
[ نظرات () ]
«تجوید» فقط مخصوص قرائت نیست.فقه؛تجوید عمل است و اخلاق ، صوت و لحن زندگی است و عمر ، سکوی ارائه برنامه هاست. ادامه دارد..... [ یکشنبه 89/2/12 ] [ 12:39 عصر ] [ بیسیم چی ]
[ نظرات () ]
غروبی ترین نگاه دلم را روانه مدینه می کنم و پای مزار بی ضریح و عطراگینت زانو می زنم . در غربتت تمام غریبانه های جهان را می سرایم و زمینه ابدی آسمان را به همراهی بغضم می طلبم. تو آن کهکشانی که ادراک خاکی مرا به آفاق بی انتهایت راهی نیست.آنجا که ثنای تو را می گویند .کدامین واژه می تواند برازنده قامت آسمانیت باشد ؟می سوزم و اشک ها سخن می گویند ، می نالم و داغها به تن می رویند ، می گریم و بغضها زدل می جوشند ، می گریم و دشتها سیه می پوشند.فاطمه جان قرن هاست که تمامی چشمهامان را در غربت شما گریسته ایم.سالهاست عادت داده ایم مژه هایمان را به فانوس اشک. سینه هایمان را به شعله آه ، دلهایمان را به تبسم درد و تن هایمان را به جامه سیاه و امروز تمام غربت مان را در سالروز شهادت شما حس می کنیم.... [ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 1:7 عصر ] [ بیسیم چی ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 12:49 عصر ] [ بیسیم چی ]
[ نظرات () ]
در عملیات والفجر9 موفق شدیم ارتفاعی را که مقر یکی از تیپ های دشمن بود و موقعیتی کاملا استراتژیک داشت بگیریم. عراقی ها با یک حرکت تاکتیکی درست، در ارتفاع بعدی، خط دومشان را تشکیل داده بودند، شدت آتش آنها به قدری زیاد بود که واقعاً ما را زمین گیر کرده بودند، طوری که سرمان را هم نمی توانستیم بالا بیاوریم. درست در چنین شرایطی یک موتور سوار داشت با سرعت از روی یک تپه، که کاملا در تیر رس عراقی ها بود به سمت ما می آمد. بی مهابا می آمد تا رسید به محدوده خط ما. پیاده شد، در کمال تعجب دیدم که پرتقالی از توی جیب بادگیرش در آورد شروع کرد به پوست کردن؛ راست ایستاده بود، انگار نه انگار که اینجا خط مقدم است و آتش از زمین و آسمان دارد می بارد. کمی که دقت کردم، دیدم او کسی جر محمود کاوه نیست. نه اسلحه ای، نه بی سیمی و نه همراهی داشت. اطرافش را نگاه می کرد، بعد مشتی خاک از لبه، کانال برداشت و باقدرت آنرا پاشید سمت عراقیها؛ رو کرد به بچه ها و گفت: انشاا... خدا کورشان می کند، لازم نیست شما کپ کنید، بعد هم رفت. کم کم مه، سراسر منطقه را پوشاند، هر لحظه غلیظ و غلیظ تر می شد. خوب به خاطر دارم ،در مدت یک هفته ای که عملیات ادامه داشت، دید تیر دشمن کور شد؛ طوریکه دیگر نتوانست از آتش توپخانه و ادواتش استفاده کند. ما هم بدون اینکه لو بریم و یا دیده بشیم همه اهدافمان را گرفتیم. (خاطره از محسن محسنی نیا) [ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 11:8 صبح ] [ دیده بان ]
[ نظرات () ]
بچه ها همه دست بکار شده بودند ، شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند، اتفاقاً همان موقع هم محمود(ش کاوه) از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید، وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه، با تعجب گفتم: کجاش ناقصه، گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی همه ی چیزها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره، رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛ توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است، دوزاری ام جا افتاد که نقص سنگر چیست، محمود گفت: سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشد، ناقص است. (خاطره از علی صلاحی) [ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 10:46 صبح ] [ دیده بان ]
[ نظرات () ]
دست راستش مجروح شده بود، آمده بود ملاقات آیت ا... خامنهای که آن موقع رئیس جمهور بودندحدود نیم ساعت باهم بودند شب پیش من ماند،تا ساعت یک نیمه شب مرتب این طرف وآن طرف تلفن می زد وکارهایش را دنبال میکرد [ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 10:39 صبح ] [ دیده بان ]
[ نظرات () ]
استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس بودیم میرسید.
می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود اعضا هیچ حرکتی نخواهد داشت.اگر هم داشته باشند کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.حرف استاد که به اینجا رسید..یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت بلند شد و گفت:ببخشید! استاد وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا یک دقیقه بعد الله اکبر می گفت. [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 9:43 صبح ] [ م.بازمانده ]
[ نظرات () ]
در روایت از امام صادق علیه السلام آمده است که : " اگر زائر حسین بداند که با زیارت عارفانه و خالصانه و هدفدار حسین علیه السلام چه نسیم شادمانی بر قلب های مصفای پیامبر و علی و فاطمه و حسن و امامان نور علیهم السلام و شهیدان خاندان پیامبر می وزد و چه ثمره پر ارزشی از دعای آنان به او باز می گردد و چه پاداش پر ارزشی در دنیا و آخرت برای او خواهد بود ، دوست می داشت که نه تنها حسین را زیارت کند ، بلکه همیشه کنار قبر شریف او را زیارت منزل گزیند." برگرفته از کتاب خصایص الحسینیه ، تالیف علامه آیت الله شیخ جعفر شوشتری [ یکشنبه 89/2/5 ] [ 8:5 عصر ] [ بیسیم چی ]
[ نظرات () ]
سالها آرزو داشتم سرم را بگذارم روی سینه اش ، روی قلبش که آرامش بگیرم ، ولی ترکش ها مانع بود.آن روز هم نگذاشتند ، چون کالبد شکافی شده بود . صورتش را باز کردم . روی چشم و دهانش مهر کربلا گذاشته بودند. گفتم "این رسمش نشد .حالا بعد از این همه وقت با چشم بسته آمده ای ؟ من دلم می خواهد چشم هات را ببینم ."
|
بازدید امروز: 13 بازدید دیروز: 4 کل بازدیدها: 56732 |