قالب وبلاگ

امشب به بر من است آن مایه ی ناز

یا رب تو کلید صبح، در چاه انداز

ای روشنی صبح به مشرق برگرد

ای ظلمت شب ، با من بیچاره بساز

امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام

حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام

گویی فلانی آمده ، آن یار جانی آمده

مست است و هشیارش کنید

خواب است و بیدارش کنید

آمده حال تو، احوال تو، سیه خال تو، سفید روی، تو ببیند برود
...
چه اهمیت دارد که تو این را از اپیزود  یک فیلم قشنگ شنیده باشی! یا مثل دیگران از صدای سیما!!! یا ...
امشب شب مهتابیست که حبیبم را آرزو گردم...
این جامع الکلمة علی التقوی


[ جمعه 89/3/28 ] [ 12:52 صبح ] [ مخبت ] [ نظرات () ]

یک تانک افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آرپی‌چی‌زن‌ها را صدا زدند.
آن‌قدر شلیک کردند که تانک منفجر شد. پسر که به خاکریز رسید، پرسیدیم کجا بودی؟
گفت: «دیشب که رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛ از بس به ما زور می‌کرد سرشب بخوابیم، بد عادت شدیم.»


[ سه شنبه 89/3/4 ] [ 3:5 عصر ] [ مخبت ] [ نظرات () ]

اگر نون نفس و تنوین تزویر به یرملون بقین برسد جز ادغام چه باید کرد ؟ اگر حرف دل به حرف دین رسید ، دل باید قلب به دین شود و اگر نامتجانس بودند ، باید حرف دل را حذف کرد ، یا با فک ادغام ، خلوص و ریا را ازهم جدا ساخت.
عجیب است ! اگر حرکات بعضی ها را اعراب گذاری کنند ، همه کسره می شود!
مصدر بعضی از افعال هم نفس است و همه شکل ها و صیغه های آن به ریشه هوی بر می گردد.اگر مخارج حروف صحیح نباشد ، قرائت ها غلط می شود و نمازها باطل. اگر مصدر اعمال هم حروف عله داشته باشند ، زندگی ها را آفت فرا می گیرد .
مگر تنها کودکان باید در کلاس تجوید طرز ادای صحیح حروف را یاد بگیرند ؟ بزرگان هم لازم است در کلاس تربیت ، عمل صحیح را بیاموزند .

بیائید درست حرف بزنیم و درست عمل کنیم

منبع : سلوک قرآنی ، جواد محدثی


[ پنج شنبه 89/2/23 ] [ 11:11 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]
وزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند
تند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را
داخل جعبه هایی می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید ؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم .

مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می کنند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته.

مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما اینجا چه می کنید و چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر


[ سه شنبه 89/2/21 ] [ 11:50 صبح ] [ شهید ] [ نظرات () ]

روزی مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد:«بهترین شعری را که درباره بردباری سرورده اید، برای من بخوانید
امام فرمود:

اذا کـان دونـی مـن بلیـت بجـهلـه **** ابیـت لنفـسـی ان تقابـل بالجـهـل
وان کـان مثلی فـی محلی من النهـی **** اخـذت بحـلمـی کـی اجـل عن المثـل

وان کنت ادنی منه فی الفضل والحجی **** عـرفـت لـه حـق الـتـقـدم والفضـل


ترجمه:
هرگاه گرفتار کار جاهلانه‌ی کسی شوم، اگر او از من پست‌تر باشد، او را به نادانی‌اش وامی‌گذارم و به خود اجازه نمی‌دهم با سخنی ناآگاهانه با او مقابله کنم.
اگر از نظر عقل و درایت، همانند خودم باشد، با گذشت و بردباری با او رفتار می‌کنم تا از هم‌ردیف‌های خود برتر شوم
.
و اگر او را از خود، برتر دیدم، حق تقدم و برتری او را رعایت خواهم نمود
.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 107، ح 2. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 174- 175.


[ یکشنبه 89/2/19 ] [ 9:18 صبح ] [ ترکش ولگرد ] [ نظرات () ]

بعضی ها وصل و وقف شان  روی حساب نیست . در جای وقف ، حرکت می کنند و آن جا که باید حرکت کنند ، می ایستند . امان از این وقف به حرکت و وصل به سکون ها!
وقتی از القای دو ساکن ، کسره پدید می آید وای از آنجا که مجموعه ای از انسانهای ساکن ، یک جا جمع شوند.
چرا ما از خودمان جمع سالم نسازیم ؟ چرا بنا را بر فتح نگذاریم ؟ چرا در گروه تواشیح ایمان ، تکخوان وحدت و هم دلی نباشیم ؟ چرا دلهای یکایک ما ، دارالتحفیظ نباشد؟
چشم و گوش و دست و زبان مان هم باید حفاظ قرآن باشد . تنها سلولهای مغز و حافظه کافی نیست . اگر به جای شبی با قرآن ، عمری با قرآن باشیم ، رتبه بالاتری می آوریم . اگر معنویت و صدق را هم به جدول امتیازات خود بیفزائیم ، اگر در زمینه اخلاق هم تمرین کافی داشته باشیم ، اگر از حالات روح و قلبیمان هم به اندازه حنجره و صدایمان مواظبت کنیم ، اگر دلمان  وقف خدا باشد ، مسلما موفق تریم.
داوران الهی و فرشتگان رقیب و عتید ، مامور ثبت و ضبط خطاها و امتیازات ما هستند . جمع بندی امتیازات در ناممه اعمال است و صحرای محشر ، حضور در مرحله نهایی مسابقات بین المللی ایمان و عمل است . آنجا برترین ها انتخاب می شوند و جایزه می گیرند . مقام و عنوان نباید قاری را این همه به این طرف و آن طرف جَر بدهد!.....

ادامه دارد.... 


[ شنبه 89/2/18 ] [ 11:15 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

از امام زمان (عج) پرسیده شد فاصله شما تا ما (شیعیان) چقدر است؟

 

فرمودند به اندازه گناهانتان!


[ جمعه 89/2/17 ] [ 12:57 صبح ] [ شهید ] [ نظرات () ]

  ریان بن صلت می گوید:
حضرت امام رضا علیه السلام در مورد توجّه به عیوب خویشتن، این شعر را برای من خواند:

یعیب الناس کلـهـم زمـانا        ***       و مـا لزماننـا عیب سـوانا
نعیب زماننا و العیب فینا        ***       ولـو نطق الزمان بناهجانا
وان الذئب یتـرک لحم ذئـب     ***       ویاکـل بعضنا بعضـا عیانا
لبسنا للـخداع مسـوک طیـب   ***        فویـل للغـریـب اذا اتانا

ترجمه:
همه مردم در صدد عیب‌جویی از زمانه هستند، ولی زمانه عیبی ندارد جز خود ما.
ما از زمانه عیب می‌گیریم، و حال آنکه عیب در ماست، و اگر زمان به سخن بیاید از ما بدگویی خواهد کرد.
هیچ گرگی گوشت گرگ دیگر را نمی‌خورد، اما بعضی از ما گوشت بعضی دیگر را آشکارا و بی‌پرده می‌خوریم.
آری، ما از خود، ظاهری دلفریب و خوش‌آیند می‌سازیم؛ پس وای بر غریبه‌ای که به سوی ما بیاید.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 111، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 177.


[ سه شنبه 89/2/14 ] [ 9:5 صبح ] [ ترکش ولگرد ] [ نظرات () ]

پیامبر اعظم اسلام صلوات الله علیه می فرماید :

خدای مهربان دارای صد رحمت است ، که یکی از آنها را بین انس و جن و پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها تقسیم نموده ، کلیه این عاطفه ها و ترحم ها از آن یک رحمت سرچشمه می گیرند . نود و نه رحمت دیگر را برای روز قیامت گذاشته تا بوسیله آن به بندگانش ترحم نماید.

                                                                                       *************************

جوان مثل همیشه ، در خدمت داوود علیه السلام نشسته بود و کتاب زبور را می خواند . از مریدان او شده بود و هر روز همراه داود بود . آن روز عزرائیل هم به دیدن حضرت داود علیه السلام آمده بود . نگاه معنا داری هم به جوان انداخت.حضرت داوود علیه السلام فرمود : مثل اینکه نظر خاصی به دوست ما داری ؟ حضرت عزرائیل فرمود : بلی . هفته دیگر در چنین روزی قرار است جان این جوان گرفته شود . علاقه حضرت داوود علیه السلام به جوان او را متاثر کرد و از او دلجویی نمود . از او پرسید : آیا ازدواج کرده ای ؟ جوان گفت : خیر ، ازدواج نکرده ام . داوود علیه السلام به فکر افتاد همسری برای او پیدا کند . موضوع را با مردی از بنی اسرائیل که فردی با ایمان و با اخلاص بود ، در میان گذاشت و از دخترش برای جوان خواستگاری کرد و دختر را به عقد جوان در آورد . جوان همچنان به خدمت حضرت داوود علیه السلام می رفت و از محضر ایشان استفاده می کرد . روز موعود فرا رسید . داوو علیه السلام از ملک الموت پرسید : چرا طبق وعده ات ، جوان از دنیا نرفت ؟ حضرت عزرائیل فرمود: موعد مرگ جوان رسیده بود ، ولی شما و پدر آن دختر ، با کارتان رحم خداوند را متوجه او کردید.
از جانب خداوند خطاب رسید که :
ما از شما برای محبت به این جوان سزاوارتریم . لذا به عمرش افزودیم.


[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 9:57 عصر ] [ بیسیم چی ] [ نظرات () ]

   میرسدهر شب صدای گریه از ....                زیر سقف و سرپناهی سوخته
ماه را می بینم و حالم وخیم.....                  می شود با یاد ماهی سوخته
بعد تو هر شب نسیمی خسته ام                   می چکم در عمق چاهی سوخته
بعد تو هر روز زانو در بغل                          خیره می مانم به راهی سوخته
رفتی و از تو برایم یادگار.......                   مانده یک چادر سیاهی سوخته
می وزد در خانه ام عطر پر                          مرغ عشق بی گناهی سوخته
میخ دارد خودنمایی می کند                              در میان قتلگاهی سوخته 
 ای ملیکه! پادشاهت آمده                         در دل شب با سپاهی سوخته
       رفتی و....باور کن از عمر علی            مانده یک چندین  صباحی سوخته        


[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 6:38 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

درباره وبلاگ

میگن وقتی بچه شیشه میشگنه! اگه با مرام باشه میره قلکش رو میشکنه! و میره پیش صاحب شیشه و میگه همه پولم همینه... اونم اگه مثه بچه با مرام باشه... اشک بچه رو پاک میکنه و میگه حالا که خودت رو شکسته منم می بخشمت..... خدایا هم دلمون شکستست... هم قلکمون... اصلن بضاعت ما مزجاته! تازه گم هم شدیم... کسی نیست ما رو پیدا کنه؟! + و اکنون در سال 91 خانوداگی و دوستانه کردیم این وبلاگ رو برای نوشتن از سبک زندگی، یک زندگی به سبک ایرانی اسلامی تجربه ها و حکایت ها و آشپزی ها . .... هر چه به درد یک زندگانی! بکند
آرشیو مطالب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 56727