| ||
پیامبر اعظم اسلام صلوات الله علیه می فرماید : خدای مهربان دارای صد رحمت است ، که یکی از آنها را بین انس و جن و پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها تقسیم نموده ، کلیه این عاطفه ها و ترحم ها از آن یک رحمت سرچشمه می گیرند . نود و نه رحمت دیگر را برای روز قیامت گذاشته تا بوسیله آن به بندگانش ترحم نماید. ************************* جوان مثل همیشه ، در خدمت داوود علیه السلام نشسته بود و کتاب زبور را می خواند . از مریدان او شده بود و هر روز همراه داود بود . آن روز عزرائیل هم به دیدن حضرت داود علیه السلام آمده بود . نگاه معنا داری هم به جوان انداخت.حضرت داوود علیه السلام فرمود : مثل اینکه نظر خاصی به دوست ما داری ؟ حضرت عزرائیل فرمود : بلی . هفته دیگر در چنین روزی قرار است جان این جوان گرفته شود . علاقه حضرت داوود علیه السلام به جوان او را متاثر کرد و از او دلجویی نمود . از او پرسید : آیا ازدواج کرده ای ؟ جوان گفت : خیر ، ازدواج نکرده ام . داوود علیه السلام به فکر افتاد همسری برای او پیدا کند . موضوع را با مردی از بنی اسرائیل که فردی با ایمان و با اخلاص بود ، در میان گذاشت و از دخترش برای جوان خواستگاری کرد و دختر را به عقد جوان در آورد . جوان همچنان به خدمت حضرت داوود علیه السلام می رفت و از محضر ایشان استفاده می کرد . روز موعود فرا رسید . داوو علیه السلام از ملک الموت پرسید : چرا طبق وعده ات ، جوان از دنیا نرفت ؟ حضرت عزرائیل فرمود: موعد مرگ جوان رسیده بود ، ولی شما و پدر آن دختر ، با کارتان رحم خداوند را متوجه او کردید. [ دوشنبه 89/2/13 ] [ 9:57 عصر ] [ بیسیم چی ]
[ نظرات () ]
|
بازدید امروز: 93 بازدید دیروز: 2 کل بازدیدها: 56671 |