سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ

+شیشه عطر رو داده بود به دوستش، گفته بود بزنه به بچه ها که دارن میرن عملیات خوشبو باشند!
+لب اروند ایستاده بود  برای بدرقه بچه ها...
یکی یک بغلشون میکرد و میبوسیدشون... گریه میکردند ...
باد که از سمت آب میاومد میزد به صورتهاشون...
چه بوی خوشی داشت...

+دوستش اومد و گفت: بگیر حاجی این عطرت! هر کار کردم درش باز نشد...


[ شنبه 89/1/28 ] [ 1:1 عصر ] [ مخبت ] [ نظرات () ]

درباره وبلاگ

میگن وقتی بچه شیشه میشگنه! اگه با مرام باشه میره قلکش رو میشکنه! و میره پیش صاحب شیشه و میگه همه پولم همینه... اونم اگه مثه بچه با مرام باشه... اشک بچه رو پاک میکنه و میگه حالا که خودت رو شکسته منم می بخشمت..... خدایا هم دلمون شکستست... هم قلکمون... اصلن بضاعت ما مزجاته! تازه گم هم شدیم... کسی نیست ما رو پیدا کنه؟! + و اکنون در سال 91 خانوداگی و دوستانه کردیم این وبلاگ رو برای نوشتن از سبک زندگی، یک زندگی به سبک ایرانی اسلامی تجربه ها و حکایت ها و آشپزی ها . .... هر چه به درد یک زندگانی! بکند
آرشیو مطالب


بازدید امروز: 114
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 56692